گفت دانایی که: گرگی خیره سر،
هست پنهان در نهاد هر بشر!
روز و شب، مابین این انسان و گرگ
صاحب اندیشه داند چاره چیست
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش
هست در چنگال گرگ خود اسیر
رفته رفته می شود انسان پاک
خلق و خوی گرگ پیدا می کند
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر
گرگ هاشان رهنما و رهبرند
گرگ ها فرمانروایی می کنند
گرگ هاشان آشنایان هم اند
با که باید گفت این حال عجیب؟
-----------------------------------
شعر از: فریدون مشیری