-دیر که نکردم ؟
-اختیار دارین . خیلی هم بموقع تشریف آوردین . فقط اگه افتخار می دادین یه چایی یی ، میوه یی ، شیرینی یی در خدمت تون بودم .
-حالا وقت بسیاره . انشالله دفعه دیگه .
با خودم گفتم شکر خدا انگار نظرش بد نیست .
-دانشگاهت هنوز باز نشده ؟ 
-نخیر ولی نزدیکه .
-خب بگو ببینم اهل دختر بازی و این حرفها هستی یا نه ؟ 
-نه بخدا خانم ستایش . من سرم تو درس و زندگی خودمه .
-تو گفتی و منم باور کردم .
-می تونین تشریف بیارین از صاحبخونم تحقیق کنین . من اهل هیچ چیزی نیستم . حتی سیگار نمی کشم .

-آفرین آفرین . شوخی کردم باهات . پسر خوب یعنی همین . باید درس خوند تا موفق شد . البته در کنارش یه مقدار تفریح هم لازمه .خدمت سربازی رفتی ؟
 
-بله قبل از دانشگاه رفتم .
-حالا چی شد به فکر زن گرفتن افتادی ؟ 
کمی من من کردم و بعد گفتم : 
-خب بلاخره هر مردی باید یه روزی سر و سامان بگیره .
-چطور دختر من رو انتخاب کردی ؟ 
-والله ایشون رو تو دانشگاه دیده بودم . اون شب ، شب تصادف دیگه با هم آشنا شدیم . خب با اجازتون خیلی از ایشون خوشم اومد . 
-من که اجازه نداده بودم .
-شرمنده م ، اما می دونین دست خود آدم که نیست . گاهی یه موقعیتی پیش می آد که ...
-شوخی کردم بابا ! چرا هول می شی ؟ حالا بگو ببینم اگه من موافقت کنم که شما ها با هم عروسی بکنین ، خرج عروسی رو از کجا می آری بدی ؟ 
کمی فکر کردم و گفتم :
-از پول سپرده ای که تو بانک دارم .
-خیلی خب اون وقت بعدش از کجا می آری بخوری؟
-خب میرم یه کار نیمه وقت برای خودم پیدا می کنم که هم بتونم کار کنم و هم درس بخونم .
-تو این روز و روزگار ، به آدمی که تمام وقت کار کنه چقدر میدن که نیمه وقتش بدن !
-درست می فرمایین اما ...
-خب حالا گیرم یه کار نیمه وقت پیدا کردی و مثلاً ماهی شصت هزار تومن هم بهت دادن . اینو میدی اجاره خونه ، یا تو و زنت می خورین ش؟
سرم رو انداخم پایین و هیچی نگفتم . حرف حساب جواب نداشت .
-می دونی پول تو جیبی یه فرنوش ماهی چقدره ؟ بگم باور نمی کنی . ماهی سیصد هزار تومن فقط پول تو جیبی می گیره ! خرج کیف و کفش و لباس و سر و وضعش بماند !
زیر لب گفتم : 
-بله متوجه شده بودم . اما خود فرنوش خانم می گفتن که اینا براشون مهم نیست .
-اینا حرف اول ازدواجه عزیزم . سرتون که رفت تو زندگی ، این حرفها یادتون میره . 
بازم درست می گفت . یه ده دقیقه ای سکوت برقرار شد که گفت : 
-می دونی این ماشین چه قیمته ؟ پنجاه و خرده ای میلیون تومنه ! حالا خودت کلاه تو قاضی کن ببین دختری که اینجور ماشین ها زیر پاش بوده می آد وقتی شوهر کرد با تاکسی بره اینور و اون ور ؟ نه خودت بگو ؟ 
-حق با شماست !
-خوشحالم از اینکه پسر فهمیده ای هستی . حالا بگو ببینم پول پیش اجاره خونه رو چه جوری می دی ؟

جوابی نداشتم بدم . بغض گلوم رو گرفته بود . گاهی اشک تو چشمام جمع می شد خودم رو نگه می داشتم جلوی چشمام فرنوش رو ، کسی رو که حاضر بودم جونم رو براش بدم ، می دیدم که داره از دستم می ره .

-تو معلومه که پسر خوبی هستی . سختی کشیده ای و نباید از این حرفها ناراحت بشی .
حقیقت تلخه !
-حق با شماست .
-خب حالا اومدیم سر زندگی . انشالله مدرکتو که از دانشگاه گرفتی فکر می کین چقدر درآمد داشته باشی ؟ صد هزارتومن ؟ دویست هزار تومن ؟ سیصد هزار تومن ؟ چقدر ؟ 
شنیدم به این دکترهای جوون خیلی بدن ، شصت هفتاد تومنه ! حالا گیرم بدن سیصد هزار تومن . تو که تحصیل کرده و با کمالاتی ، بگو ببینم اگه ماهی صد تومن رو بخورین و بدین اجاره خونه و هر ماه دویست هزار تومنش رو قلنبه بذارین کنار ، چند سال بعد می تونین صاحب یه آپارتمان کوچولو بشین ؟
بازم راست می گفت . تازه چند سال بعد که مدرکم رو می گرفتم اگه درآمدم همین قدر که می گفت بود ، هفت هشت سال طول می کشید تا یه آپارتمان نقلی بخریم .
-جوابم رو ندادی آقا بهزاد ؟ 
بازم آروم گفتم : 
-شما درست می فرمایین .
-مهمونی یه دیشب رو دیدی؟ هر کدوم از اونا که دیب اونجا بودن ، اگه خودشون رو بتکونن ، سیصد چهارصد میلیون تومن ازشون می ریزه زمین . خودت بگو ، فرنوش می تونه تو رو جلوی اینا در بیاره ؟ تو خجالت نمی کشی مثلاً تو همچین آدمهایی بچرخی ؟ 
-ببخشید ، ولی باید دید که پول رو از چه طریق می شه بدست آورد .
-تو رو خدا از این فلسفه بافی ها نکن ! اینا حرفهای آدم های بی پوله . گربه که دستش به گوشت نمی رسه می گه پیف پیف . البته به تو نیستم ها ! بهت برنخوره . داریم با هم صحبت می کنیم .
-نه اختیار دارین . خواهش می کنم .
-انگار ناراحت شدی ؟ بیا یه خرده نوار گوش کن حالت جا بیاد .
بهترین چیزی بود که اون وقت به دادم می رسید تا کمی از فشار واقعیت ها خستگی در کنم .
رسیدیم به اتوبان بیرون از شهر . همونطور که نوار رو تو ضبط می ذاشت گفت : 
-دارم میرم یه سر به ویلامون بزنم . یه ویلای قشنگی یه . حدود سه هزار متره .
البته زمینش . خود ویلا دوبلکسه حدود چهارصد متری میشه .
یه نگاهی بهش کردم و گفتم :
-بله!
اونم یه نگاهی به من کرد و خندید . ده دقیقه ای نوار گوش کردیم که گفت :
-ازدواج خوبه ، اما به موقع ش . پسر نباید کمتر از سی سال زن بگیره . تازه اگه تونست همه چیز زندگی ش رو فراهم کنه .
-ببخشید اگه جسارت نباشه ازتون سوال کنم که خود شما وقتی ازدواج کردید پولدار بودین ؟ یا اینکه بعداً جناب ستایش با کار و کوشش وضعشون خوب شد ؟

تا اینو گفتم قاه قاه خندید و گفت : 
-کی رو می گی ؟ ستایش؟ اون رو که اگه دماغش رو بگیری جونش در می آد .من اگه به هوای ستایش بودم که این فرنوش رو هم نداشتم !!
بعد دوباره خندید . از شوخی چندش آورش خیلی بدم اومد . وقتی خنده هاش تموم شد گفت : 
-تمام این ثروتی که می بینی خودم بدست آوردم. یعنی من باعث ش بودم . برای همین هم هست که اکثر چیزها به نام خودمه . 
مدتی به سکوت گذشت . به آخر اتوبان رسیده بودیم که گفت : 
-خب شادوماد ! حرفی داری بزنی ؟ 
فکرهامو کرده بودم . یه کمی مکث کردم و بعد گفتم : 
-اگه ممکنه همین جاها نگه دارید من پیاده شم .
مادر فرنوش – وا چرا ؟ 
-راستش از روز اول هم من نباید به دلم اجازه این بلند پروازی ها رو می دادم . متأسفم ، اشتباه کردم . حرفهای شما کاملاً منطقی یه . امیدوارم منو ببخشید .
دیگه بغض تو گلوم اجازه نداد که بقیه حرفهامو بزنم . خانم ستایش برگشت و نگاهی به من کرد و گفت : 
-وقتی اشک تو چشمات جمع میشه ، صورتت خیلی قشنگ تر و معصوم تر به نظر می آد !
-ببخشید ، متوجه نبودم سوز خورده تو صورتم تو چشمام اشک اومده .
-اگه فرنوشاین حال تو رو ببینه ، پدر من رو در می آره که تو رو ناراحت کردم .
-نه ، شما تقصیر ندارین . خب زندگی اینه دیگه .
-چیه ؟ جا زدی ؟ به این زودی ؟ 
-دیگه بهتره مزاحمتون نشم . از همین جا بر می گردم خونه .
-می گه : خدا گر زحکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری.
چه کنم که محبتت بدجوری تو دلم افتاده . اگه تو کمی عاقل باشی و به حرفهای من گوش کنی بهت قول میدم که همه چیز درست بشه .
نور امیدی تو دلم درخشید . حدس زده بودم که باید زن مهربونی باشه . هر کسی رو نمی شه از ظاهرش قضاوت کرد .
از اتوبان خارج شدیم و وارد یه جاده فرعی شدیم که به یه شهرک منتهی می شد . داخل شهرک جلوی یه ویلای خیلی بزرگ و شیک واستاد و چند تا بوق زد .
یه مرد پیر در رو واکرد و ما وارد ویلا شدیم . 
یه سالن بزرگ داشت که گوشه ش ، آتیش تو شومینه ، با شعله های قشنگ ، زبونه می کشید . در و دیوار پر از تابلوهای نقاشی مدرن بود و کف سالن قالیچه های ابریشمی .
یکی دو دست مبل خیلی قشنگ تو سالن بود . یه آشپزخونه اوپن هم یه گوشه سالن بود یه طرف چند تا پله مارپیچ می خورد می رفت طبقه بالا . احتمالاً اتاق خوابها بالا بود ، خلاصه خیلی شیک بود .
مادر فرنوش – تو برو جلو آتیش بشین تا من این مش صفر رو ببینم و بیام .
یه چند دقیقه ای جلوی شومینه نشستم و به شعله های آتیش خیره شدم . بالا و پایین ! پر و خالی ! قرمز و آبی ! گرماش خیلی می چسبید .

رفته بودم تو فکر صدای در اومد . بلند شدم که مادر فرنوش گفت : 
-بشین راحت باش . برم این لباس رو عوض کنم که داره خفه م می کنه الان بر می گردم .
دوباره سر جام نشستم . دور و برم رو نگاه کردم . همه چیز بوی پول زیاد رو می داد . خیلی دلم می خواست که تمام این چیزها مال خودم بود .
چند دقیقه بعد با یه لباس خیلی قشنگ برگشت و به طرف آشپزخونه رفت .
-قهوه برات بیارم یا چیز دیگه ای می خوری؟
-نه نه خیلی ممنون ، خواهش می کنم زحمت نکشید .
-زحمت چیه ، حاضره . مش صفر وقتی می فهمه من دارم می آم ، همه چیز رو آماده می کنه .
-پس لطفاً همون قهوه رو لطف کنین ممنون می شم .
-بذار اول این چراغ ها رو خاموش کنم . نور چشمهامو اذیت می کنه .
چراغ ها رو خاموش کرد . فقط نور آتیش شومینه سالن رو روشن کرده بود . یه حال عجیبی شده بودم . یعنی این زندگی هام هست و ما خبر نداشتیم !
اگه اینا زندگی می کنن ، پس مال ما چیه ؟ اگه اسم مال ما زندگی یه ، اینا چیکار می کنن ؟
-معذرت می خوام . متوجه تون نشدم .
-می دونم تو چه فکری بودی ! بشین . چقدر غریبی می کنی ! مگه اومدی سر جلسه امتحان ؟ 
نشستم . خودش هم با یه لیوان که توش نمی دونم چی بود ، اومد و نشست رو یه مبل ، جلوی شومینه . یه خرده از لیوانش رو خورد و به من گفت : 
-تو نمی خوای ؟ خیلی می چسبه ها !
-ممنون ، همین قهوه خوبه .
پاش رو انداخت رو پاش و به پشت مبل تکیه داد و گفت : 
-من هر وقت دلم می گیره و یا می خوام در مورد مسئله مهمی فکر کنم می آم اینجا .
-خیلی جای قشنگی یه . مبارکتون باشه .
-تو چیکار می کنی ؟ 
-قبلاً خدمت تون عرض کردم . فعلاً درس می خونم .
-ا ا ا ا اه ، نه بابا . منظورم اینه که وقتی از دنیا دلت پره کجا میری چیکار می کنی ؟ 
-ببخشید متوجه نشدم . والله چی بگم . هر وقت یه مسئله پیش می آد و دلم می گیره می رم گوشه اتاقم می شینم و زانوهام رو بغل می کنم و می رم تو فکر .
می دونید ، مثل من ، نه زر دارن نه زور ! ما آدمها فقط تحمل خوبی داریم !
با کنترل از راه دور ، ضبط رو روشن کرد . نوای موسیقی همه جا رو پر کرد آهنگی که من خیلی ازش خوشم می اومد . اله ناز استاد بنان . بعد گفت : 
-یه چیزی ازت می پرسم . دلم می خواد حقیقت رو بشنوم . تا حالا دلت نخواسته که تو هم وضع ت خوب بود و پولدار بودی ؟ تا حالا دلت نخواسته که یه خونه شیک و یه ماشین مدل بالا و پول نقد تو بانک و از این جور چیزها داشته باشی ؟ راستش رو بگو ها ! صغری ، کبری هم واسه من نچین و از نمی دونم قناعت و تربیت اخلاقی و نفس اماره و این چرت و پرت هام حرفی نزن ! اینا رو پولدارها گفتن که فقرا حسودیشون نشه و نریزن تو خونه هاشون و همه چیز رو غارت کنن !
کمی فکر کردم و بعد گفتم : 
-والله چی بگم خانم ستایش ؟
مادر فرنوش – این قدر هم نگو خانم ستایش ! فکر میکنم پیر شدم ، اونوقت ناراحت می شم ! همه منو فرشته صدا می کنن . تو هم بگو فرشته .
-چشم ، ولی آخه زبونم نمی چرخه فرشته خانم .
مادر فرنوش – فرشته خانم نه ، فقط فرشته باید عادت کنی دیگه .
مونده بودم چی بگم . از یه طرف روم نمی شد با اسم فرشته صداش کنم . از یه طرف هم نمی خواستم حالا که کمی با من مهربون شده ، همه چیز رو خراب کنم این بود که مجبوری گفتم : 
-بله فرشته ، منم آدمم و با خواسته های یه آدم . منم دلم خواسته که یه زندگی خوب داشته باشم حالا نه به این صورت که ویلا و خونه هزار متری و ماشین آخرین مدل و این حرفها .
همین که یه زندگی معقول برام درست بشه ، خدا رو شکرمی کنم .
مادر فرنوش – آفرین این درسته . البته برای سن و موقعیت تو . بعد ها باید خیلی خیلی بهتر بشه . تو آینده داری . باید فکر پیری و کوری هم باشی .

-ولی خب ، شما موقعیت و اوضاع و احوال رو که می دونین چه جوریه ؟ 
مادر فرنوش – آره می دونم . ولی اونها رو هم میشه درست کرد . فقط آدم باید با عقلش تصمیم بگیره نه با احساساتش .حالا هر چی من بهت بگم گوش می کنی ؟ 
-هر چی شما بفرمائید ، من همون کار رو می کنم .
مادر فرنوش – آفرین آفرین مطمئن باش منم کمکت می کنم و ولت نمی کنم .
بلند شد و لیوانش رو پر کرد و برگشت سرجاش نشست و گفت : 
-اول از همه تو احتیاج داری که یکی حمایتت کنه .
-من همیشه خدا رو داشتم . 
نذاشت حرفم تموم بشه .
-خدا به آدم عقل داده . از آسمون که گونی گونی اسکناس رو نمی اندازه جلو پات ! خدا برای آدم ها موقعیت خوب جور می کنه که باید با یه تصمیم خوب ازش استفاده کرد .
-بله خب درست می فرمایین .
مادر فرنوش- پس گوش کن . تو فعلاً برات ازدواج زوده . باید کمی صبر کنی تا وضع ت خوب بشه . قبل از اینکه فرنوش تو رو ببینه و عاشقت بشه ، قرار بود با بهرام پسرخاله ش عروسی کنه . البته خودش راضی نبود اما من راضی ش می کردم .
تو فرنوش رو ول کن . صد تا دختر خوشگل تر از فرنوش برات پیدا می شه . تو باید فکر آینده ت باشی . الان جوونی و خوش قیافه . پا که به سن بزاری و زیادی بهت فشار بیاد ، کچل می شی و دیگه تو روت نگاه نمی کنه !آدم که زیاد فکر و خیال داشته باشه اولین چیزش اینه که موهاش می ریزه !
بذار فرنوش بره دنبال زندگی خودش . می دمش به بهرام و راهی شون می کنم خارج . می مونه تو ! زیر بال و پرت رو می گیرم و برات خونه و ماشین و همه چیز جور می کنم . منم یه زن تنهام . این ستایش پیزوری هم که سرش به موس موس کردن در ... دخترهای فامیل گرمه ! منم از زندگی خیر ندیدم و از جوونی م هیچی نفهمیدم . بخدا سنی هم ندارم ! سی و هفت هشت سالمه ! اگه تو قول بدی که به من وفادار بمونی ، منم جبران می کنم !آفتاب جوونی م هنوز غروب نکرده ! نمی ذارم بهت بد بگذره ....!!!
دیگه بقیه حرفهاش رو نفهمیدم ! دور و برم رو نگاه کردم . ویلای خالی یه خارج از شهر ! موسیقی ملایم و نور آتیش!
اصلاً چرا من خر متوجه نشده بودم ! چرا گذاشتم تا اینجا پیش بره ؟ حالا دیگه همه چیز خراب شد که ! اگه کوچکترین امیدی هم بود ، از بین رفت که !
وای چه دیوی یه این زن! فرنوش من کجا داره زندگی می کنه ! اگه این جریان رو بفهمه نابود می شه ! 
برگشتم و نگاهش کردم . با یه لبخند هوسناک ، هنوزم داشت برام حرف می زد ! بلند شدم و فرار کردم ! روی سنگ لیز کف سالن خوردم زمین و دوباره بلند شدم و دویدم ! نمی دونم چطور از در ویلا بیرون اومدم ، فقط یه لحظه بعد خودم رو دیدم که توی جاده فرعی در حال دویدن هستم !

تازه متوجه وضع خودم شدم . اگه کسی می دید که اینطوری از ویلا بیرون اومدم . حتماً فکر می کرد دزدم و دارم فرار می کنم .
شروع کردم به راه رفتن . اما خیلی تند . دلم می خواست زودتر از محوطه این ویلا و شهرک خارج بشم .
وای اگه برای پوشوندن گند خودش یه تهمتی چیزی به من بزنه چیکار کنم ؟ 
چرا فرار کردم ؟ کاش صبر می کردم و باهاش حرف می زدم . کاش خیالش رو راحت می کردم که از این جریان به کسی چیزی نمی گم .
اما نه ! همون بهتر که فرار کردم . لحظه آخر تو چشماش برقی رو دیدم که اگر دیر می جنبیدم ممکن بود همه چیز رو آتیش بزنه .
خدا جون اگه به فرنوش یه چیزایی دیگه بگه و همه چیز رو وارونه جلوه بده چی ؟ 
اصلاً اگر فرنوش بو ببره که چی شده ، چی می شه ؟ 
اما نه ، اون زرنگ تر و گرگ تر از این حرفهاست . کاش الان کاوه اینجا بود . کمکم می کرد و طفلک بهم گفته بود که این زن مثل ابلیس و شیطونه !
مرده شور هر چی پول و ثروت ببرن . اگه قرار بشه بعد از پولدار شدن ، شوهر به زنش خیانت کنه و زن به شوهرش ، فاتحه همه چیز رو باید خوند !
باورم نمی شد که یه مادر در حق دخترش اینکار رو بکنه ! مرده شور این زندگی ها رو ببرن . رسیدم سر جاده . اومدم جلوی یه ماشین رو بگیرم که یکی از پشت سرم ، برام بوق زد .
تمام بدنم لرزید . جرأت برگشتن و نگاه کردن رو نداشتم . دیگه دلم نمی خواست چشمم به چشم این پلید بیفته . یه آن اومدم دوباره فرار کنم که فکر کردم اگه این دفعه این کاررو بکنم ، دلیل ضعف مه ، اصلاً مگه من بخودم شک داشتم ! می رم د وتا دری وری بارش می کنم که راهش رو بکشه و بره . اون قدر عصبانی بودم که ممکن بود دست روش بلند کنم . دوباره بوق زد . دلم می خواست با یه سنگی ، آجری ، چیزی بزنم تو شیشه ماشینش !
-بهزاد !بهزاد ! حواست کجاست ؟ 
برگشتم . فرنوش بود ! گریه ام گرفت ! چیکار می کرد ؟ یعنی اونم تو ویلا بوده ؟ نکنه داشتن منو امتحان می کردن ؟ 
فرنوش – چرا واستادی ؟ چه ت شده ؟ بیا سوار شو دیگه !