@ جالب کده @

سلام دوستان به @ جالب کده @ خوش امدین مطالب این وبلاگ شامل عکس / بیوگرافی و...... هر نوع مطلبی که شما به ما اطلاع دهید

@ جالب کده @

سلام دوستان به @ جالب کده @ خوش امدین مطالب این وبلاگ شامل عکس / بیوگرافی و...... هر نوع مطلبی که شما به ما اطلاع دهید

نگفتیم چرا... "شادی صندوقی"

ضربه خوردیم وشکستیم و نگفتیم چرا؟

ما دهان از گله بستیم و نگفتیم چرا؟    

 

جای "بنشین" و "بفرما" "بتمرگی" گفتند            

ما شنیدیم و نشستیم و نگفتیم چرا؟ 

 

"تو" نگفتیم و "شمایی" نشنیدیم و هنوز           

ساده مثل کف دستیم و نگفتیم چرا؟

 

دل سپردیم به آن "دال" سر دشمن و دوست      

دشمن و دوست پرستیم و نگفتیم چرا؟

 

چه "چراها" که شنیدیم و ندانیم چرا                

ما همین بوده و هستیم و نگفتیم چرا؟

با تیشه ی خیال تراشیده ام تو را... "قیصر امین پور"


با تیشه ی خیال تراشیده ام تو را

در هر بُتی که ساخته ام، دیده ام تو را

 

ازآسمان به دامنم افتاده آفتاب

یا چون گل از بهشت خدا چیده ام تو را

 

هر گل به رنگ و بوی خودش می دمد به باغ

من از تمام گل ها، بوییده ام تو را  

 

رویای آشنای شب و روز عمر من

در خواب های کودکی ام دیده ام تو را

 

از هر نظر تو عینِ پسندِ دلِ منی  

هم دیده، هم ندیده، پسندیده ام تو را  

 

زیبا پرستی دل من بی دلیل نیست

زیرا به این دلیل پرستیده ام تو را

 

با آنکه جز سکوت جوابم نمی دهی

در هر سوال از همه پرسیده ام تو را

 

از شعر و استعاره و تشبیه، برتری

باهیچ کس به جز تو نسنجیده ام تو را …

زندگی....

زندگی آهسته تر من خسته ام

کوله بار پاره ام را بسته ام

زخم پایم درد دارد٬ صبر کن

تا کسی مرهم گذارد٬صبر کن

 

 

صبر کن در سایه بنشینم کمی

شاید از ابری ببارد شبنمی

وادی رویای من این جا نبود

روح من همبازی شب ها نبود

 

صبر کن من راه را گم کرده ام

در سیاهی ها تلاطم کرده ام

صبر کن تا راه را پیدا کنم

صبر کن تا کفش خود را پا کنم...

گفتی بیا... "مولانا"

گفتی بیا،گفتم کجا؟ گفتی میان جان ما

گفتی مرو.گفتم چرا؟ گفتی که می خواهم تورا

 

گفتی که وصلت میدهم.جام الستت می دهم

گفتم مرا درمان بده. گفتی چو رستی می دهم

 

گفتی پیاله نوش کن. غم در دلت خاموش کن

گفتم مرامستی دهی،با باده ای هستی دهی

 

گفتی که مستت می کنم،پر زانچه هستت می کنم

گفتم چگونه از کجا؟ گفتی که تا گفتی خودآ

 

گفتی که درمانت دهم. بر هجر پایانت دهم

گفتم کجا،کی خواهد این؟گفتی صبوری باید این

 

گفتی تویی دردانه ام. تنها میان خانه ام

مارا ببین،خود را مبین درعاشقی یکدانه ام

 

گفتی بیا. گفتم کجا. گفتی در آغوش بقا

گفتی ببین.گفتم چه را؟گفتی خدارا در خود آ

 


شعر زیبای " شیخ بهایی"

 ساقیا بده جامی، زان شراب روحانی

تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی

 

بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را

آن چنان برافشانم، کز طلب خجل مانی

 

بی‌وفا نگار من، می‌کند به کار من

خنده‌های زیر لب، عشوه‌های پنهانی

 

دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم

در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟

 

ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمی‌خواهیم

حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی

 

رسم و عادت رندیست، از رسوم بگذشتن

آستین این ژنده، می‌کند گریبانی

 

زاهدی به میخانه، سرخ روز می‌دیدم

گفتمش: مبارک باد بر تو این مسلمانی

 

زلف و کاکل او را چون به یاد می‌آرم

می‌نهم پریشانی بر سر پریشانی

 

خانهٔ دل ما را از کرم، عمارت کن

پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی

 

ما سیه گلیمان را جز بلا نمی‌شاید

بر دل بهائی نه هر بلا که بتوانی


طریق عشق... "سعدی"

 

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم

نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

 

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

 

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد

دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم

 

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی

که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

 

من رمیده دل آن به که در سماع نیایم

که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم

 

بیا به صلح من امروز در کنار من امشب

که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم

 

مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم

که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

 

به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت

که تندرست ملامت کند چو من بخروشم

 

مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن

سخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشم

 

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

بی نشان... "عطار"

هر شور و شری که در جهان است
زان غمزه‌ی مستِ دلستان است
گفتم لب اوست جان، خرد گفت
جان چیست مگو چه جای جان است
وصفش چه کنی که هرچه گویی
گویند مگو که بیش از آن است...
 
غمهاش به جان اگر فروشند
می‌خر که هنوز رایگان است
 
در عشق فنا و محو و مستی
سرمایه‌ی عمر جاودان است
در عشق چو یار بی نشان شو
کان یار لطیف بی‌نشان است
تو آینه‌ی جمال اویی
و آیینه‌ی تو همه جهان است
ما را سر بودن جهان نیست
ما را سر یار مهربان است...
 
ای ساقی بزم ما سبک‌خیز
می‌ده که سرم ز می گران است
در جام جهان نمای ما ریز
آن باده که کیمیای جان است
ای مطرب ساده ساز بنواز
کامشب شب بزم عاشقان است
از رفته و نامده چه گویم
چون حاصل عمرم این زمان است
این کار نه کار توست خاموش
کین راه به پای رهروان است
کاری است بزرگ راه عطار
وین کار نه بر سر زبان است

غلام دولت آنم که پای بند یکیست... "سعدی"

 

چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مست

که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست

 

دگر به روی کسم دیده بر نمی‌باشد

خلیل من همه بت‌های آزری بشکست

 

مجال خواب نمی‌باشدم ز دست خیال

در سرای نشاید بر آشنایان بست

 

در قفس طلبد هر کجا گرفتاریست

من از کمند تو تا زنده‌ام نخواهم جست

 

غلام دولت آنم که پای بند یکیست

به جانبی متعلق شد از هزار برست

 

مطیع امر توام گر دلم بخواهی سوخت

اسیر حکم توام گر تنم بخواهی خست

 

نماز شام قیامت به هوش بازآید

کسی که خورده بود می ز بامداد الست

 

نگاه من به تو و دیگران به خود مشغول

معاشران ز می و عارفان ز ساقی مست

 

اگر تو سرو خرامان ز پای ننشینی

چه فتنه‌ها که بخیزد میان اهل نشست

 

برادران و بزرگان نصیحتم مکنید

که اختیار من از دست رفت و تیر از شست

 

حذر کنید ز باران دیده سعدی

که قطره سیل شود چون به یک دگر پیوست

 

خوش است نام تو بردن ولی دریغ بود

در این سخن که بخواهند برد دست به دست



دل خراب... " عرفی شیرازی"

امید عیش کجا و دل خراب کجا

هوای باغ کجا، طایر کباب کجا

 

به می نشاط جوانی به دست نتوان کرد

سرور باده کجا، نشأ شباب کجا

 

به ذوق کلبه ی رندان کجاست خلوت شیخ

حریم کعبه ی خلوت کجا، شراب کجا

 

بلای دیده و دل را ز پی شتابانم

کسی نگویدم ای خان و مان خراب کجا

 

بلند همتی ذره داع می کندم

وگر نه ذره کجا، مهر آفتاب کجا

 

نوای عشق ابد می سرود عرفی دوش

کجاست مطرب و آهنگ این رباب کجا

متن اهنگ محسن چاوشی به نام افسار

 

گفته بودم بی تو می میرم ، ولی این بار نه

گفته بودی عاشقم هستی ، ولی انگار نه

 

هرچه گویی دوستت دارم ، به جز تکرار نیست

خو نمی گیرم به این ، تکرارِ طوطی وار نه

 

تا که پا بندت شوم از خویش می رانی مـــرا

دوست دارم همدمت باشم ، ولی ســــربار نه

 

دل فروشی می کنی ، گویا گمان کردی که باز

با غرورم می خرم آن را ، در این بازار نه

 

قصد رفتن کرده ای ، تا باز هـم گویم بمان

بار دیگر می کنم خواهش ، ولی اصرار نه

 

گه مـرا پس می زنی ، گه باز پیشم می کشی

آنچه دستت داده ام نامش دل است ، افسار نه